تهوع اور است این حال که محکومانه می خندیم...
به جای زندگی کردن به رویش چشم می بندیم...
کجای بخت ما لنگید که تا امروز لنگانیم...
شبیه بار کج هستیم که از مقصد گریزانیم...
همیشه نقش ما بوده سیاهی لشگر دشمن...
به روی اب میخوابند تمام ماهیان اینجا...
چه تاوان بزرگی داشت همان یک سیب راچیدن...
گناه از حضرت ادم مجازاتش برای من...
گذشته ان زمان دیگر که روی دار ظالم بود...
که بین مردم دنیا عدالت شرط حاکم بود...
برای نسل مظلومان همیشه این امید باقیست...
میان تلخی دنیا خدا بی وقفه یک حامیست...
|