شراب خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

آغوش خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

بوسه خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

نگاه خواستم…

گفت: “ ممنوع است ”

نفس خواستم…

گفت : ” ممنوع است “

… حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،

با یک بطری پر از گلاب ،

آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد

با هر چه بوسه ،

سنگ سرد مزارم را

و …

چه ناسزاوار

عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،

نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،

به آرامی اشک می ریزد …

تمام تمنای من اما

سر برآوردن از این گور است

تا بگویم هنوز بیدارم…

سر از این عشق بر نمی دارم …



نظرات شما عزیزان:

mهی بابا
ساعت14:02---18 تير 1393
یه وقتایی چیزایی هست که فقط خودت میبینی و خودت درک میکنی هر چقدر واسه کسی هم توضیح بدی نمیفهمه زندگی من پر از این چیزاس...

mهی بابا
ساعت13:57---18 تير 1393
تنهایی که طولانی بشه معیار دوست داشتن ادماعوض میشه یهو میبینی اون ادم گلدون و شمعدونی گوشه اتاقشو با کل دنیا عوض نمیکنه...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:, ] [ 10:53 ] [ بیگی ] [ ]