خدایا کفر نمی گویم
پریشانم.
چه میخواهی تو از جانم
مرا بی انکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه زجری میکشد ان کس که انسان است و از احساس سرشار است
نگاه ساکت باران به روی صورت دوستان دزدانه میلغزد
همه گویند عجب این شخص خوشحال است
ولی یاران نمی دانند که من دریایی از دردم
به ظاهر گر چه میخندم ولی
اندر سکوت تلخ گریانم...
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: