نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





 مَـن بـَلـَد نیسـتَـمـ دوستَتــ نَداشتهــ بـآشـ َ ـم... 

✗ بـَلـَد نیستَـمــ حَـرف ِ دلـَمـ رآ نَگـویَـمــ 

✗ حَتـی بـَلـَد نیستَـمــ نَگویـَمـ میخواهَمِــت وَقتیــ میخواهَمــتــ 

✗ بـَلـَد نیستـَم بخـَندَمــ وَقتـی بـاهـ ـآم سَـردیــ ! 

✗ مَـن ـهیچــ کـآر ـمُهمـی رآ بـَلـَد نیستَـمــ 

✗ جــُز... 

✗ دوستـــ داشتَنــ ِ تو ... 

چرا اینجوری میگی؟

واقعا فکر میکنی دوستت ندارم؟!!!!

دیگه نشنومااااا

من دوست دارم عشقم

خودتم خوب میدونی


[+] نوشته شده توسط بیگی در 15:21 | |








روح از جان بیرون کرده ام و اما تو

ای ستاره ی شبهای تیره و تاریکم تنهایم گذاشتی

ولی بدان که تا همیشه مرحم و محرم دلم خواهی ماند

 و جزء تو

هیچکس در کوچه پس کوچه های دلم جایی نخواهد یافت

این دل تا بی نهایت تقدیم به توست.

تقدیم به تویی که همواره یادت آرامش بخش زندگیست.

 

میگذرد روزی این شبهای دلتنگی


میگذرد روزی این فاصله و دوری


میگذرد روزهای بی قراری و انتظار

 

میرسد همان روزی که به خاطرش


گذراندیم فصلها را بی بهار


و از ترس اینکه بهم نرسیم


شب تا صبح را اشک میریختیم

 

سخت است...


[+] نوشته شده توسط بیگی در 11:40 | |







دنـیــآ بــآزی هــایـت رآ ســرم در آوردی

گـــرفتنــی هــآ رآ گــرفتــی

دآدنــی هــآ رآ نـــدآدی

حســـرت هــآ رآ کـــآشتــی

زخـــم هآ رآ زدی

دیــگر بـس آســت...

چیــزی نمــآنــده..بگــذآر بخــوآبــم

محتــآج یــک خــوآب بــی بیــدآرم


گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net


[+] نوشته شده توسط بیگی در 11:35 | |







ایـטּ روزهـا آنـقَـבر بُغضـَمـ سَنگـیـטּ شـُבه


ڪــہ، اَگـَر گـَرבنَـمـ را هَــمـ بِزَنے

بــہ جـاے פֿـوטּ

اَشـڪـ میـریـزَב...


[+] نوشته شده توسط بیگی در 11:32 | |







درد یعنی....

 

اونیکه دوسش داری بشینه کنارت...

از اونیکه دوسش داره برات بگه...

 


[+] نوشته شده توسط بیگی در 11:31 | |







بعد از مردنم سرم را جدا کنید

 

 

بگذارید روی شانه ام...

 

شانه ای که سر میخواست...

 

سری که شانه میخواست...

 

هر دو را به آرزویشان برسانید...

 

 

[+] نوشته شده توسط بیگی در 11:29 | |







من مثل هم سن و سالهای خودم نیستم

که هرروز آرزویی دارند برای آینـده..

من، تنـها یک آرزو دارم و آن این است که

شبـی بخوابم؛

و دیگر بیـدار نشوم...

تا نشنـوم

تا نبیـنم

تا نشکنـم...


[+] نوشته شده توسط بیگی در 11:28 | |







 

 

یکی از همیـن روزها

باید خــدا را صدا بزنم..

یک میز دونفـره و دو صندلی؛

یکی مـن،

یکی خـدا..

حرف نمیزنم،

نگاهـم کافیست..

میدانم برایم اشـک میریزد


[+] نوشته شده توسط بیگی در 11:27 | |







 

 

این روزها

دلم خواب بی کابوس میخواهد..

دلم کمی خــدا میخواهد..

کمی سکوت

کمی اشک

کمی آغوش آسمانی

و شاید خيلي مـــرگ...


[+] نوشته شده توسط بیگی در 11:26 | |







 

 

بگوییـد روی سنـگ قبـرم بنویسند:

اگـر تنـها نبـود،

شـاید اینجا قبـری نبود...


[+] نوشته شده توسط بیگی در 11:26 | |



صفحه قبل 1 ... 124 125 126 127 128 ... 164 صفحه بعد