دیشب در خواب ناگهان خدا در گوش من گفت:
تو را چه به عشق. . .
گفتم چرا؟
گفت تو خوابی و عشقت در آغوش دیگریست . . .
لبخندی زدم و گفتم :
خدایا این مخلوق توست . . .
شاید تو خوابی که خبر از رسم دنیایت نداری
نظرات شما عزیزان:
میتوان برگی بود و با نسیمی افتاد یا درختی بود و با داغ هزاران برگ تا رسیدن بهار ایستاد!!!
برچسبها: