میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا میبرم از شهر شما دل افسرده و ویرانه خویش
میبرم تا که در ان نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق زین همه خواهش بیجا و تباه
میبرم تا زتو دورش سازم زتو ای جلوه امید محال
میبرم زنده به گورش سازم تا دگر پر نکشد بهر وصال
ناله میلرزد و میرقصد اشک اه بگذار که بگریزم من از تو ای چشمه جوشان گناه
بهتر است اینکه بپرهیزم من به خدا غنچه شادی بودم دست عشق امد و از شاخم چید
شعله اه شدم صد افسوس که لبم باز به ان لب نرسید
(شهر اشوب)
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: